Poems

دورنما

بازخالی می شود پشتم

خالی می شود باز زير پاهايم
دستم به شانه های آفتاب نمی گيرد 
 
نافم را
 بر پايه ی عادت گره زدند
مويم را بر طشت بايگانی بريدند
در گوشم اذان گفتند:
 
"همواره پشت تو
همواره زير پايت خالی باد" 
همواره اما 
بالاترک زمينی ست
سُچه تر از نيايش ابليس
 
با دست آفتاب بر شانه هايم
پا می کنم هزار و يکم باره
از مانده های من