دیدار
سال هاست
که ديدار
ديگر نه به قسمت
به قيامت است
دلداری می کنی
می گويی
جوراب سياه اسب نشان
بر پاهای تو
زيبا بود
هوس می کنم
نگاهت
يک بارهم شده
از پرپرزدن بيفتد
وباز
بر بند کفش هايم
ميخکوب شود
تخت است يا تابوت؟
زيرنسترن لب جوی
هزار پهلو
پيش تر از بيداری شايد
با تو
در رويايی
ديدار تازه می کنم
که از پرواز زنبوری
به دور اناری ترکيده
پريشان شده بود