Poems

کودکان و آفتاب

چه زمانی به پیاده‏رو رسیدند و نشستند

چگونه از تاریکی خانه  پله  راهرو  عبور کردند
خاطرات را 
پله پله 
ریختند و گذشتند
صبح 
حصیربافان   نجّاران   تعمیرکاران
نگاه‏شان کردند
هیچ کس در هیچ خانه‏ای ندیده بودشان 
زنان برای خرید روزانه از کنارشان گذشتند
بعد
در کودکان و آفتاب
صندلی‏های کهنه حصیری
ناگهان جوان شدند